-1-
خبر به دورترین نقطه جهان برسد نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد چه میکنی، اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ... رها کنی برود از دلت جدا باشد به آنکه دوستترش داشته، به آن برسد رها کنی، بروند و دوتا پرنده شوند خبر به دورترین نقطه جهان برسد گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری که هقهق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که ... نه ! نفرین نمیکنم، نکند به او که عاشق او بودهام زیان برسد ...
نجمه زارع
-2-
این روزها که میگذرد، جور دیگرم
دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم
دیگر دلـم بـرای تـو پـرپـر نمیزند
دیگر کلاغ رفته به جلـد کـبوترم
دیگر خودم برای خودم شام میپزم
دیگر خودم برای خودم هدیه میخرم
دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم
دیگـر بلـد شـدم کـه بهـانـه نیـاورم
اسمت چه بود ؟ آه از این پرتی حواس
این روزها من اسم کسی را نمیبرم
این روزها شبیه « رضا » های سابقم
هر چند بدترم ولی از قبل بهترم
من شعر مینویسم و سیگار میکشم
تو دود میشوی و من از خواب میپرم
رضا کیاسالار
دلتنگي
دلتنگم و كس نيست به او دل بسپارم
سر بر سر دوشش ز ارادت بگذارم
خشكيده به لب وسوسه ي بوسه به دستي
كو دست مرادي كه از او كام بر آرم ؟
از بس كه اناالحق شنوم از كس و ناكس
هم طالب منصورم و هم چوبه ي دارم
شيرين چو بپا خاست به خونخواهي فرهاد
من داغ غمش بر دل هر كوه گذارم
بغضـم شـده دلگيـرتريـن ابـر ستـرون
بـا بـرق نـگاهـي هـمه يكـريز ببارم
(عبدالرضا مولوي)
نظرات شما عزیزان:
|